غزل
ای سایۀ غــم تو مــرا رنج بیشمار
تا چند اسیــر لحظۀ موعود و انتظار
این عمر تا که دیده ام و دیده ای همه
فصل است فصل و آخر آن میشود بهار
هر جا وجود سبز تو با گل نشسته است
با صبح و شام گر تو بیایی دمی کنار
گر آفتاب خواب نشاط ات نمیــشود
در باغچه ی امـید دلت تخم غـــم نکار
اینجا فرشته ها همه غم گریه میکنـند
تبعید شکوه گشت تـرا از چه بار بار
تو شاعـری و شعـر تو فـریاد عاشقان
صبر و شکیـــب دار، آرامش و قرار
تبعیدی زمــانه مــشو نازنــین مـــن
قدر شکوه عشق و امید مــــــرا بدار
جهانمهر هروی
04.08.2008