تقویم
در بند بی مــروت شام و سحــر شدم
تقــویم …دیده دیده و خـــون جگــر شدم
روزی برفت و هفته به پایان خـود رسید
یک فصل سرد گشته چنین در بدر شدم
سالی به انتظار نشستم خدا گواهست
از روز پیش عاشــق و شوریدتر شدم
عمری گذشت دیده به راهت نشسته ام
لیلی شــدی برای تو قیس دگر شدم
توفان غـم به شهر دلم رخنه کرد و من
هر لحظه از فراق تو بی پا و سر شــدم
پارینه هــای ما که سـزاوار یاد نیست!
چون در حدیث کهنه خود مـختصر شدم
***
تعبیـر خـواب هــای مرا هیچــکس نکرد
بازیچـۀ به حیلۀ شمس و قمر شـدم
جهانمهر هروی
۱۳ فبروری ۲۰۰۹
این هم یک رباعی
بر ورق هـــای گُل نوشتــــم… من
این چـــه رازیست زندگی… یعنی!
زرد شـد خشک گشت و بادش برد
که اینچـنین اسـت زندگی…معـنی
ج. هروی
۱۴ فبروری ۲۰۰۹