غزل
هر شاعری برای تو شعری سرود و رفت
دل داد و هیـچگاهی نیاسود، زود و رفت
با یک امیـــــــد باطــل همراه شدن ترا
در بستر خیال تو هــر شب غنود و رفت
یک عمــر مبتــلای دو چشم خماری ات
افســون هر کلام و نگاه تو بود و رفت
باری غزل و گاهگهـــی مثنــوی سرود
دل را برای خاطر تو، خون نمود و رفت
تقدیر او به یک شب تاریک بسته بود
دربی بسوی صبح سپیدی گشود و رفت
***
پایان هر چه را که به تکرار گفته ای
آغاز کرد و مدحی به نامت فزود و رفت
جهانمهر هروی
۹ جوزا ۱۳۸۸