سرود شب
نگفت هیچــکسی ، حرف عاشقانۀ راست
خیال من همه بدبخــتی از ازل پیداست
من و تو هر دو درین خانه خواب می بینیم
هر آنچــه در گذر روز دیده ایم گــواست
چرا نداد کســـی از تبـار … ما فتـــوی؟!
که قیــــس عاشـق و مفتون، از قبیلۀ مــاست
فـــدای صبح دلانگــــیز عاشــقان گـــردم
که نور طلعت شان از نشانه های خــداست
***
سرود شب چقدر تلخ و وحشت انگیز است
حضور وحشت و اندوه و صد هزار بلاست
جهانمهر هروی
۱۹ سرطان ۱۳۸۸