نور خرد

نور خرد

اگــر بازیچــه ی رمـــز حـیــات ات را نمــیدانی

بــیا کاری نکــن عـــاقـل که بار آرد پشیــــمانی

چنان بیــرنگ باشی مثـل آب چشمـــۀ جوشــان

چــو در مــرداب افـتادی به بیرنگی نمــی مانی

غریبی را کجا ننگ است قناعت پیشه کن دایـم

که اگــر حاتم شوی نه آدمی بازهــم پشیــمانی

نه سودی میدهــد رنجـی که داری در پی دنیـا

نه از آینـــده یکـــروز خود چیــزی تو میدانی

مکن اندیشه را افسرده بهر کسب جای و مال

چو میــدانی که با نور خرد همـرنگ انسـانی