غزل

 

 

برای « هادی میران» شاعر جوان که گفته است:

«اگـــر بارفتنم درد سرت کــم مــیشود خــــــانم»

«بگـــو چیزی که ازچشـمت کُنم گورخودم راگم»

غزل

کــجا با رفــتن ات، درد دل ام کــم میــشود جانـم

جــدا از نامــت، ای ســردار من بینام  می مانـــم

نه پـــیوندی مــرا با گــندم و با سیب خواهــد بود

اگـــر از پرتوی رویت نگــیرم پخته گی، خامـم

چرا خواهی خیا لت آسمان هـــا را کند تسخـیر؟!

مـــن ایـن جا اندرون قلـب زیبای تو، بی نامــــم

نمیخواهم ، که خود را گم کنی  از دیده ام گاهی

بود شـوریدگی های طــبع خـوب تو ، پیغـــامــم

***

چرا در شعـــر تو  روح غزل اندوه باران است؟

شــکایت را بدور انداز اگر خـــواهی تو، آرامــم