عزل

غزل

چه ساده واژۀ هان و چه دلرباست بلی

جـوابِ دادن یک بــوسه، از لـب عسـلی

نشـد یـک دمـی با تو به خـلوتی باشـم

تمـــام رنـج دلـم  را  تو بــوده ای علـلی

بیــا که  زنــدگی یکــروز اگــر بود  باقـی

برای  وصــل تو از عمر کم شود  خلـلی

نه اعتبار  به دنیا ست نه تیشۀ  فـرهاد

رسیده بر لبِ خـسرو لبِ شـیرین  ولی

نگاه خسته ی من بود به طلعت تو پری

بهم نشست، بیاراست  ابنچنین غزلی

۱۴ می ۲۰۰۸