غزل
کجـاست گــره ای در کار تو، که باز کنم
غـم ترا به یکی واژه ، چــاره ساز کنم
درُست نیست، نگویی تو خواهش دل خود
خطـاسـت وقـت نیاز تو، آنــکه ناز کنم
فریب داده، زمانی که سُست بنیاد است
بیا که قصـــه ای این عشق را، دراز کنم
بگیــر دست مـــرا ؛ بـاز احتــیاج تو ام
که در قبیـــله ای مردان، سرفــراز کنم
چرا یه درگهی خود راه نمی دهی ما را ؟
بگــوی! با چه کسی راز یا نیــاز کنــم
***
مـــرا به آتش نمــرود سوختن بهـــــتر
به غیــر قـبله ای رویـت اگــر نماز کنم
۲ جون ۲۰۰۸