شب
باز شب آمــد و غــم بر سینه ای مـــن میکند رگـبار
میشود احساس من همراه، میان دود تلخ قطی سیـگار
تا سحـــر ره میبــرد، فکرم به هر کنج و کنار شهـر
تا بیابد مثل من، افسرده ای دلداده ای ، تا آنزمان بیدار
لیکن از دروازه های آهنین خــانه ها، بیــرون نمیآید
عــابری، تا من سلامی گویمش … گـــردد برایم یار
جاده ها سرد است و هر جا شحنه ای، با مدعا پرسد
نام شب را، نامــه ای اعمال و زآن احـکام دل آزار
***
لاجرم با خویشتن لالایی و افسانۀ یک عمرمیخوانم
میسپارم دل به آهنگی که هـر شب… میشود تکرار
جهانمهر هروی
5 جولای 2008