البته اینبار صدای شاعر گرانمایۀ نورالله وثوق را نتوانستم بی جواب بگذارم. هر چه خواندم به طبع زیبایش آفرین گفتم و از داشته های او استفاده برده بجوابش پرداختم. یکبار دیگر به نورالله وثوق به خاطر اندیشه های انسانی اش تبریک و تهنیت عرض میکنم. دوبیتی های فرزانه عزیز نورالله وثوق به رنگ آبی و جوابیه های من به رنگ بنفش نوشته شده است.
به ستاره اچکزی وهمه زنان درخون تپیده سرزمینم
زن ستیز
تشنه خون
مــــــــــروت را چـــــرا باور نداری
چـــرا عـقـــــلی میـــــــــان سر نداری
به خون هر چه زن زان تشنه گشتی
که از خـود خـــواهر و مـادر نداری
نه خواهر داری و نه مادری تو
گمان من که غیر از بشری تو
نمیدانی که شیر ات را کی داده
عجب بی عُرضه ای! بی هنری تو
ج. هروی
جشن آتش بس
که گفته جشن آتش بس بگیرید
دروغین وعده ها را پس بگیرید
به من از رویش شهباز گفتیدد
نگفتم این همه کرگس بگیرید
اگر آتش شود بس! … آب آید
به چشم سبزه ها مان خواب اید
اگر گیتی پر از گرگس بگــردد
برای محـــو شان عقــــاب آید
ج.هروی
باغ سرخ وزرد
بسی از سرخ و زرد آمار دادند
حســـــابی وعده گـــلزار دادند
ســـر راه نگاه شان ستــــــادم
به جــــای گل بدستــم خار دادند
هــزاران سرخ زرد از سبزه روید
حدیث مهـــــر و رویش را بگوید
کجا است عقل تا داند که سبزه
بود مبــــدای هر رنگی که جوید
ج. هروی
از بد بد تر
زهر سو بسته هرجایی دری بود
حیا را نه سر و نه پیکری بود
فغان از دست این پیکر تراشان
که هر چه دیدم از بد بدتری بود
اگر پیکر تراش از روی مهـــــرش
بیـــــاراید ز پیکر نور چهـــــرش
قسم گویم که هـر بی پا و بی سر
شود عاشق به رخـــسار حقیرش
ج. هروی
زن ستیز
مپنداری شـر و شوری نداریم
به غیر شعــله منشوری نداریم
نمی پرسی چــرا ما زن ستیزیم
ازین افـــزوده تر زوری نداریم
اگر زن مادرم گاهی نمیبود
به چشم من دلارایی نمیبود
اگر مادر ستیزم تخم جهــلم
به این گیتی مرا جایی نمیبود
ج. هروی
نشانه
جدا از مرد و زن تا چند تا چند
کنی بالا به هر سوگند تا چند
گرفتی خواهر خود را نشانه
به دشمن این چنین پیوند تا چند
بود ایــن کار … مــــردان رجاله
که مینویسند چنین صد ها مقاله
وثوق من مشو دلخسته و زار
ازین راه میخورند صد ها نواله
ج. هروی
نوید نامردی
نـداری غیر نامـــردی نویدی
زدی اتش به هر جایی رسیدی
بروی زن گشودی شعله زانرو
کـــزو کمزورتر کس را ندیدی
اگـــر زن خــالق هستی نمیــبود
او را با قــدرت اش مستی نمیبود
همین ریش و همین پشمی که دارد
نشــــان از کـــردۀ پستی نمیــــبود
ج. هروی
نورالله وثوق
23/1/1388