شزم

شرم

ازین به بعد ترا (عشق من) نمیگوییم

خمی به ابرو و جنجال بیشتر نکنی!

و خرده  باز نگیری که بیوفا هستی؛

 نه ترس دارم و نه  عشق را بهانه کنم…

به چشم خویش بدیدم در نت اخبار

که میدهند تغیرات جنسیت امروز

عجب که نام بدل میشود به هرعنوان…

 ***

 به سخره واژه ای هرلحظۀ تورا گیرم

و آن پیراهن سبزی که زیب و زینت تست

و آنچه در تو شب و روز میشود همراه

مک آپ، لپستک، ، ریمل، سرخی و سایه

وخال های سپید و سیاه پیشانیت

و حمیلی که روز به گردنت آویزی

وعطر کوبه کویی که سکر می آرد

و مثل این همه را، استهزاء خواهم کرد

***

بیاد آورم آنروز های  سخت ترا

چه  بود عشق ( حوا) ؛ این زمین بیمقدار؟!

نداشت عورتی جز برگ های انجیری

و لذتی که تن گرم ( آدم) از خورشید

به سرزمین ( سراندیب) افتخارش بود

و باز قصۀ هابیل و قصه ی قابیل

و تخمه های  قبیح ی که مرگ را آورد

و خواهران دوگانه به سرنوشت زمین

که بوی  زایش مادینگی به بار آورد

و در طبیعت پر ازدحام لذت و شوق

هزار بار رقم زد نام عصیان را

خزید زیر همه پوست و گوشت آدم ها

و آن درخت که زیتون به ارمغان آورد

و از شرارت شیطان روز طرد بهشت

که در طبیعت انسان میکشد خط غم

و دانه دانه گندم  چقدر مجرم بود

چه قدر شرم مرا دوش ارمغان آورد

۱۴ مارچ ۲۰۰۸