این غزل را به کسانی تقدیم میکنم که انسان را بدون رنگ، نژاد، قبیله، منطقه، مذهب و ملیت قبول دارند. اما باید بگویم که متن آن را از نوشته های تفرقه افکنانه به همین نام هااز تفاله خانه های انترنت الهام گرفته ام. شاید ده دقیقه زیادتر برای گفتن آن نداشتم. مرا ببخشید اگر کمبودی دارد.
در کوچه هــای شهر شمــا عشق نارواست
رفتن به سوی معبد و گُلخانه ها خطــاست
در حیــرت ام که سنـــگ بهــــا دارد و نه دل
آغشته از فـــراق و غـــم و درد بی دواسـت
ایــدوست لحظــه ی به عیادت بیـــا که مـن
در انتظـار دیدن ات هستم، خــدا گواهست
بی مهــــری تو و دل بیــــگانه ام همـــــــه
از مـاست و هرچه آمده برما، بهــر ماست
خـــواهم نصیــحتی که مــرا راهبــر شـوی
بنویس یک نشانی که جـای تو در کجـاست
***
ما را خـــدا ی داده ز یـــک ریشـــه و تبـــار
بیـــگانگی به مـذهب و آییـــن ما چراست؟!
جهانمهر هروی
۱۲ می ۲۰۰۸